بدون دسته

خبر آمد که بی خبر ماندیم!

خبر آمد که بی خبر ماندیم!

آسمان! کو کبوتر رضوی؟!

باز هم قصه ای که تکراریست

باز هم ما و غصه های قوی

 

جنگل و کوه بود… آتش بود

در گلستان نشست ابراهیم

آتش آنقدر سرد شد بر او

که تنش یخ زده ست ابراهیم…

 

قهرمان رفت… مرد میدان رفت…

شهر او را به روی شانه گرفت

گردوخاکی که بر عبایش بود

 چشم بیگانه را نشانه گرفت

 

 رأی ما سید ضعیفان بود

قلب ها خانه ی امید شدند

و گواهی به انتخاب خداست

«برگه هایی که روسفید شدند…»

 

در حرم اشک بود… باران بود

عطر اسپند بود و عید و شهید

خبر آمد کبوتری خسته

کنج این صحن تا ابد خوابید

شاعر:
راضیه مظفری ( روزی که نمیدانم )

انتشار آثار، جهت استفاده غیرتجاری، با ذکر منبع و بدون دخل و تصرف در طرح، بلامانع است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا