شعر_اربعین حسینی

ازآن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم
بدون دسته

ازآن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم

ازآن ساعت که خودراناگزیرازتوجداکردم توبرنی بودی ودیدی چهادیدم، چهاکردم گمان برماندن وقبرتورادیدن نمی‌بردم ولی فیض زیارت راتمنّاازخدا کردم به یادم…
چِل روز می شود که شدم جبرئیلِ تو
بدون دسته

چِل روز می شود که شدم جبرئیلِ تو

ِل روز می شود که شدم جبرئیلِ تو ذبح عظیم گشتی و گشتم خلیلِ تو چِل روز می شود که…
ابتدای باران
بدون دسته

ابتدای باران

من  شکسته منِ بی قرار در اتوبوس گریستم همهء جاده را اتوبان را نگاه خستهء من تا به آسمان برسد…
دکمه بازگشت به بالا